Hi
سلام
امیدوارم که از بازدید از این وبسایت لذت ببرید
[ بازدید : 801 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]
سلام
امیدوارم که از بازدید از این وبسایت لذت ببرید
مردم هیچ وقت بابت ضعفت ازت متنفر نیستن.
اونا به خاطر قدرت و توانایی هات ازت متنفرن!
پس سعی کن قوی باشی
و به نظر دیگران بی اهمیت!!
👤 وودی آلن
داشتم فكر ميكردم به همين روزهايم
در سال قبل اينكه براى چه چيزها دلم بيقرار بود و حالا نسبت به آنها بى تفاوتم!..
ميدانيد چه ميخواهم بگويم؟
ميخواهم بگويم زياد از غصه ى امروز
دلتان نگيرد، شايد يك سال ديگر
يادآورى اش برايتان خنده دار باشد!
🍃🌼🍃
برای جنگ سلاح اختراع شد
و
برای صلح و عشق ،شعر……
آمار کشته های شعر
بیشتر از جنگ شد.
× امید صباغ نو ×
ساعت به 1:30 بامداد رسیده بود که با فکر و خیال و افکار پریشان از خواب پریدم. مادرم را در خواب دیدم که موهای چون برفش روی شانههایش پخش بودند و لباسی زیبا به تن داشت و لبخندی زیباتر به لب.
و این خواب نابهنگام نگرانم کرد.
از تخت برخاستم، تلفن را برداشتم و به خانهی او زنگ زدم و هربار ناامیدتر میشدم. آماده شدم و سوئیچ ماشین را برداشتم و حرکت کردم به سوی دوست.
راه نسبتا طولانی بود، حدود 3 ساعت اما من این مسیر را تا خانهی مادر با ماشین نمیپیمودم، پرواز میکردم.
به خانهاش رسیدم و در را با کلیدی که داشتم باز کردم. او را دیدم. مثل همیشه بود. بازهم روی کاناپهی جلوی تلویزیون و درحال بافت ژاکت خوابش برده بود. ترسیدم نکند به خواب ابدی رفته باشد! ولی وقتی سمعکش را روی میز دیدم به عادت همیشگیاش لبخندی به پهنای صورتم زدم، صورتش را بوسیدم. گرمای بدنش به من امید میداد برای ادامه زندگی.
ساعت حدود 5 بود و من خواب از سرم پریده بود. تصمیم گرفتم به آشپزخانه بروم و نان گندم خانگی و شیرینی دارچینی دوست داشتنیاش را برایش درست کنم، چای بگذارم، شیر گرم کنم تا باهم دوتایی صبحانهای بخوریم. مطمئن بودم که خوشمزهترین صبحانهی هفتهام خواهد بود.
ولی نشد! دو لیوان چای و دو لیوان شیر گرم ریختم. دو بشقاب برداشتم و در هرکدام یک نان گندم، دو شیرینی دارچینی و یک تکه پنیر گذاشتم و میز را چیدم. رفتم تا مادر را صدا کنم تا بهترین لحظات هفتهام را رقم بزنم. فکر میکردم او را با آمدن بیخبر خود شوکه خواهم کرد ولی...
ولی او بود که مرا شوکه کرد. صدایش زدم، یکبار، دوبار، سهبار... . این کار را برای دهمین بار تکرار کردم. بوسیدمش و از او خواستم چشمانش را بگشاید تا کمی بیشتر باهم باشیم ولی او دیگر هیچگاه چشمانش را باز نکرد. بدنش سرد بود! به سردی برف و او دیگر نبود.
حالا دقیق نمیدانم چندسال و چندروز از آن روز شوم میگذرد اما این را خوب میدانم که دیگر هیچگاه نان گندم خانگی و شیرینی دارچینی نخوردم، هیچگاه!
امروز روز جهانی بدون دخانیات است. در اين روز براي حفظ سلامتي خود و كودكانمان روي سيگار خط بكشيم.
کلاغ همان کبوتر است با یک فرق
کلاغ عروسی است که در شب عروسیاش به غم نشست
یار از دست داد و عزادار شد و تا ابد سیاهپوش
و کبوتر خوشبخت ترین پرنده عالم است
گر هر شب به جای تماشای تلویزیون، پانزده دقیقه مطالعه کنید،
سالی حدود پانزده کتاب را می خوانید !
اگر روزی پانزده دقیقه ادبیات کلاسیک بخوانید، در مدت هفت سال، صد کتاب بزرگ ادبیات کلاسیک را خوانده اید !
این گونه تبدیل به یکی از باسوادترین افراد در نسل خود می شوید !
همه این ها با پانزده دقیقه مطالعه قبل از خواب حاصل می شود !
کتاب هدف- برایان تریسی
بابا گفت: «خوبه.» اما نگاهش حیران بود. «خب هرچی مُلا یادت داده ول کن، فقط یک گناه وجود دارد والسلام. آن هم دزدیست.
هر گناه دیگری هم نوعی دزدی است. میفهمی چه می گویم؟
«اگر مردی را بکشی، یک زندگی را میدزدی. حق زنش را از داشتن شوهر میدزدی، حق بچههایش را از داشتن پدر میدزدی.
وقتی دروغ میگویی، حق کسی را از دانستن حقیقت میدزدی. وقتی تقلب میکنی، حق را از انصاف میدزدی، میفهمی؟»
بادبادک باز- خالد حسینی
قلب ، مهمانخانه نيست که آدم ها بيايند
دو سه ساعت يا دو سه روز توي آن بمانند و بعد بروند
قلب ، لانه ي گنجشک نيست که در بهار ساخته بشود
و در پاييز باد آن را با خودش ببرد
قلب؟ راستش نمي دانم چيست،
اما اين را مي دانم که فقط جاي آدمهاي خيلي خوب است!
يک عاشقانه آرام _ نادر ابراهيمي